يادها و نشانه ها يادداشت هاي سعيد عطايي
روزي مرد كوري روي پله هاي يك ساختمان نشسته بود و كلاه و تابلويي را كنار پايش قرار داده بود . روي تابلو خوانده مي شد: من كور هستم لطفا كمك كنيد.روزنامه نگار خلاقي از كنار او ميگذشت، نگاهي به او انداخت فقط چند سكه در داخل كلاه بود .او چند سكه داخل كلاه انداخت و بدون اينكه از مرد كور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت ،آن را بر گرداند و اعلان ديگري روي آن نوشت و تابلو را كنار پاي او گذاشت و آنجا را ترككرد. عصر آن روز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد كه كلاه مرد كور پر از سكه و اسكناس شده است.مرد كور از صداي قدم هاي او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان كسي است كه آن تابلو را نوشته است بگويد،بر روي آن چة نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد چيز خاص و مهمي نبود ، من فقط نوشته شما را به شكل ديگري نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد كور هيچ وقت ندانست كه او چه نوشته است ولي روي تابلو او خوانده مي شد:
امروز بهار است ولي من نمي توانم آن را ببينم.
برگرفته از : پندهاي قند پهلو _مهندس حسين شكرريز _انتشارات فكرآذين نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ ![]() با بارش آخرين برف زمستاني و در غروب آخرين روز بهمن ماه سال 41 در كاشان بدنيا آمدم.روزها يكي پس از ديگري گذشتند . روزهاي پر هيجان انقلاب و شگفت جنگ را نيز از نزديك تجربه كردم . الكترونيك را در دانشگاه شيراز و ارتباطات را در دانشگاه علامه طباطبايي خواندم. نزديك به 30 سال در عرصه هاي مختلف اجرايي كار كردم و اينك زندگي در كنار پدر ، مادر،همسر و دو فرزند آرامش ام مي دهد. آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
![]()
|